آزمودن مردمی که هنوز بیتوجه به همهی امر و نهیها به صدای لسآنجلسیها گوش میدهند و جشن عروسی هر وصلتی مزین به صدای همین لسآنجلسیهاست، آب در هاون کوبیدن است.
صدا و سیما این روزها صدای «ربنا»ی استاد شجریان را در اوقات افطار پخش نمیکند. خبرنگارانش را هم میفرستد که در حمایت از این کار مصاحبه بگیرند
اینکه رسانه تا چه حد حق دارد با احساسات ملی و عناصر هویتی ملتی چنین برخورد کند، موضوعی است که قصد ندارم وارد آن شوم. ام از زاویهی دیگری میتوان به ماجرا نگریست.
من هرگز شنوندهی جدی موسیقی پاپ – بالاخص نسخهی لسآنجلسی آن – نبودهام. همینقدر میدانم که شاید هرگز به اختیار خودم دستگاهی را برای پخش نوار یا سی.دی حاوی این نوع موسیقی روشن نکردهام. و بنابراین بدون آنکه در موضع دفاع از این نوع موسیقی یا خوانندگان و نوازندگان آن باشم، خوب میدانم که سیاست حذف موسیقی پاپ از صدا و سیما در دورانی خاص، و هزاران نهی و نفی موسیقی لسآنجلسی نتوانسته است حتی دونرتبهترین تولید کنندگان این موسیقی را از خاطرهها بزداید. همهی آدمیان این سرزمین کم و بیش، به اختیار یا به فراخور قرار گرفتن در مجالس یا جمع دوستان، صدای خوانندگان لوس آنجلسی و … را شنیدهاند. صدای این افراد در زمانهای باقی ماند، تکثیر شد، و بر شیوه، لحن و حتی جزئیات تربیت صدای خوانندگان پاپ امروز داخل ایران تأثیر گذارد که نوارهای صوتی و کاستهای ویدئویی تنها ابزارهای مهم تکثیر موسیقی بودند.
از صدای خوانندگان لسآنجلسی میگذریم و کمی دورتر میرویم، خیلی دورتر، آنقدر دور که بتوان کورسوی امیدی داشت که گرد و غبار زمانه برخی چیزها را در خود فروبلعد. به تخت جمشید نگاه میکنیم، به پاسارگاد، و به صدها چون اینها که نمادهایی از ایدهها و انگیزههایی هستند که غبار دو هزار و چند صد سال نیز نتوانسته است خاطرهها را از دل مردم برباید.
موسیقی پاپ، پاسارگاد، تخت جمشید و نوروز با انگارههای دینی فعال مردم پیوند نخورده بودند و کماکان بر چهرهی فرهنگ این سرزمین باقی ماندهاند. حال گروهی دل خوش کردهاند که خاطرهی رخدادی عمیقا مذهبی را از دلها بزدایند. ارزش مذهبی «ربنا» برای عمدهی مردم ایران بسیار بیشتر از ارزش موسیقایی آن است. بسیاری از مردم ایران اصلاً نمیدانستند و شاید اکنون نیز نمیدانند که خالق «ربنا» کیست. اما به نوای این دعا سالهاست که عادت کردهاند و با آن خاطرهها ساختهاند.
آیا از خود پرسیدهاند که در چه زمانهای قرار است با «ربنا» درافتند؟ دست هر کودک ایرانی نیز یک دستگاه تلفن همراه هست که میتوان از آن موسیقی پخش کرد. «ربنا» تا پیش از این بخشی از خاطرهی جمعی بود که اکنون به بخشی از اطلاعات خصوصی گوشیهای تلفن همراه نیز بدل شده است. یک فایل سه و نیم مگابایتی که به زبان دعا، خدایی را میخواند که گروهی شکایت پیش او میبرند.
آزمودن مردمی که نوروز، یلدا، و تکهسنگهای تخت جمشید را پس از گذشت هزاران سال حفظ کردهاند، و هنوز بیتوجه به همهی امر و نهیها به صدای لسآنجلسیها گوش میدهند و جشن عروسی هر وصلتی مزین به صدای همین لسآنجلسیهاست، آب در هاون کوبیدن است. اندکی تاریخ موسیقی بخوانید تا بدانید، آنچه که امروز با عنوان ردیف موسیقی ایرانی شناخته میشود، در عصری که دستگاهی برای ضبط و پخش موسیقی نبود، سینه به سینه، پدر به پسر و بدون نتنویسی تحت عنوان ردیف میرزا عبدا… و بعدها با نام ردیفدانهای مختلف ثبت و ضبط شد. حال چگونه میخواهید در عصر MP3 و گوشیهای تلفن همراه، خاطرهی «ربنا» را از این مردم بستانید؟ آزموده را آزمودن خطاست.
- دکتر محمدفاضلی/ ریشه